اگر چه باده فرح بخش و باد گلبيز است
به بانگ چنگ مخور می که محتسب تيز است صراحی ای و حريفی گرت به چنگ افتد به عقل نوش که ايام فتنه انگيز است در آستين مرقع پياله پنهان کن که همچو چشم صراحی زمانه خونريز است به آب ديده بشوييم خرقهها از می که موسم ورع و روزگار پرهيز است مجوی عيش خوش از دور باژگون سپهر که صاف اين سر خم جمله دردی آميز است سپهر برشده پرويزنيست خون افشان که ريزهاش سر کسری و تاج پرويز است عراق و فارس گرفتی به شعر خوش حافظ بيا که نوبت بغداد و وقت تبريز است |