059

HomeIranPoetryHafez Shirazi - Unicode

[email]

059

دارم اميد عاطفتی از جانب دوست
کردم جنايتی و اميدم به عفو اوست
دانم که بگذرد ز سر جرم من که او
گر چه پريوش است وليکن فرشته خوست
چندان گريستم که هر کس که برگذشت
در اشک ما چو ديد روان گفت کاين چه جوست
هيچ است آن دهان و نبينم از او نشان
موی است آن ميان و ندانم که آن چه موست
دارم عجب ز نقش خيالش که چون نرفت
از ديده‌ام که دم به دمش کار شست و شوست
بی گفت و گوی زلف تو دل را همی‌کشد
با زلف دلکش تو که را روی گفت و گوست
عمريست تا ز زلف تو بويی شنيده‌ام
زان بوی در مشام دل من هنوز بوست
حافظ بد است حال پريشان تو ولی
بر بوی زلف يار پريشانيت نکوست