اگر روم ز پی اش فتنهها برانگيزد
ور از طلب بنشينم به کينه برخيزد و گر به رهگذری يک دم از وفاداری چو گرد در پی اش افتم چو باد بگريزد و گر کنم طلب نيم بوسه صد افسوس ز حقه دهنش چون شکر فروريزد من آن فريب که در نرگس تو میبينم بس آب روی که با خاک ره برآميزد فراز و شيب بيابان عشق دام بلاست کجاست شيردلی کز بلا نپرهيزد تو عمر خواه و صبوری که چرخ شعبده باز هزار بازی از اين طرفهتر برانگيزد بر آستانه تسليم سر بنه حافظ که گر ستيزه کنی روزگار بستيزد |