به کوی ميکده يا رب سحر چه مشغله بود
که جوش شاهد و ساقی و شمع و مشعله بود حديث عشق که از حرف و صوت مستغنيست به ناله دف و نی در خروش و ولوله بود مباحثی که در آن مجلس جنون میرفت ورای مدرسه و قال و قيل مسله بود دل از کرشمه ساقی به شکر بود ولی ز نامساعدی بختش اندکی گله بود قياس کردم و آن چشم جادوانه مست هزار ساحر چون سامريش در گله بود بگفتمش به لبم بوسهای حوالت کن به خنده گفت کی ات با من اين معامله بود ز اخترم نظری سعد در ره است که دوش ميان ماه و رخ يار من مقابله بود دهان يار که درمان درد حافظ داشت فغان که وقت مروت چه تنگ حوصله بود |