چرا نه در پی عزم ديار خود باشم
چرا نه خاک سر کوی يار خود باشم غم غريبی و غربت چو بر نمیتابم به شهر خود روم و شهريار خود باشم ز محرمان سراپرده وصال شوم ز بندگان خداوندگار خود باشم چو کار عمر نه پيداست باری آن اولی که روز واقعه پيش نگار خود باشم ز دست بخت گران خواب و کار بیسامان گرم بود گلهای رازدار خود باشم هميشه پيشه من عاشقی و رندی بود دگر بکوشم و مشغول کار خود باشم بود که لطف ازل رهنمون شود حافظ وگرنه تا به ابد شرمسار خود باشم |