دوش سودای رخش گفتم ز سر بيرون کنم
گفت کو زنجير تا تدبير اين مجنون کنم قامتش را سرو گفتم سر کشيد از من به خشم دوستان از راست میرنجد نگارم چون کنم نکته ناسنجيده گفتم دلبرا معذور دار عشوهای فرمای تا من طبع را موزون کنم زردرويی میکشم زان طبع نازک بیگناه ساقيا جامی بده تا چهره را گلگون کنم ای نسيم منزل ليلی خدا را تا به کی ربع را برهم زنم اطلال را جيحون کنم من که ره بردم به گنج حسن بیپايان دوست صد گدای همچو خود را بعد از اين قارون کنم ای مه صاحب قران از بنده حافظ ياد کن تا دعای دولت آن حسن روزافزون کنم |