روزگاری شد که در ميخانه خدمت میکنم
در لباس فقر کار اهل دولت میکنم تا کی اندر دام وصل آرم تذروی خوش خرام در کمينم و انتظار وقت فرصت میکنم واعظ ما بوی حق نشنيد بشنو کاين سخن در حضورش نيز میگويم نه غيبت میکنم با صبا افتان و خيزان میروم تا کوی دوست و از رفيقان ره استمداد همت میکنم خاک کويت زحمت ما برنتابد بيش از اين لطفها کردی بتا تخفيف زحمت میکنم زلف دلبر دام راه و غمزهاش تير بلاست ياد دار ای دل که چندينت نصيحت میکنم ديده بدبين بپوشان ای کريم عيب پوش زين دليریها که من در کنج خلوت میکنم حافظم در مجلسی دردی کشم در محفلی بنگر اين شوخی که چون با خلق صنعت میکنم |