ای روی ماه منظر تو نوبهار حسن
خال و خط تو مرکز حسن و مدار حسن در چشم پرخمار تو پنهان فسون سحر در زلف بیقرار تو پيدا قرار حسن ماهی نتافت همچو تو از برج نيکويی سروی نخاست چون قدت از جويبار حسن خرم شد از ملاحت تو عهد دلبری فرخ شد از لطافت تو روزگار حسن از دام زلف و دانه خال تو در جهان يک مرغ دل نماند نگشته شکار حسن دايم به لطف دايه طبع از ميان جان میپرورد به ناز تو را در کنار حسن گرد لبت بنفشه از آن تازه و تر است کب حيات میخورد از جويبار حسن حافظ طمع بريد که بيند نظير تو ديار نيست جز رخت اندر ديار حسن |