به جان او که گرم دسترس به جان بودی
کمينه پيشکش بندگانش آن بودی بگفتمی که بها چيست خاک پايش را اگر حيات گران مايه جاودان بودی به بندگی قدش سرو معترف گشتی گرش چو سوسن آزاده ده زبان بودی به خواب نيز نمیبينمش چه جای وصال چو اين نبود و نديديم باری آن بودی اگر دلم نشدی پايبند طره او کی اش قرار در اين تيره خاکدان بودی به رخ چو مهر فلک بینظير آفاق است به دل دريغ که يک ذره مهربان بودی درآمدی ز درم کاشکی چو لمعه نور که بر دو ديده ما حکم او روان بودی ز پرده ناله حافظ برون کی افتادی اگر نه همدم مرغان صبح خوان بودی |