از آن پـس برآمد ز ايران خروش
|
پديد آمد از هر سويي جنگ و جوش
|
سيه گشت رخشنده روز سـپيد
|
گسـسـتـند پيوند از جمشيد
|
برو تيره شد فره ايزدي
|
بـه کژي گراييد و نابـخردي
|
پديد آمد از هر سويي خـسروي
|
يکي نامـجويي ز هر پـهـلوي
|
سـپـه کرده و جنگ را ساخته
|
دل از مـهر جمشيد پرداخـتـه
|
يکايک ز ايران برآمد سـپاه
|
سوي تازيان برگـفـتـند راه
|
شـنودند کانـجا يکي مهترست
|
پر از هول شاه اژدها پيکرسـت
|
سواران ايران همـه شاهـجوي
|
نـهادند يکـسر بـه ضحاک روي
|
بـه شاهي برو آفرين خواندند
|
ورا شاه ايران زمين خواندند
|
کي اژدهافـش بيامد چو باد
|
بـه ايران زمين تاج بر سر نـهاد
|
از ايران و از تازيان لـشـکري
|
گزين کرد گرد از همـه کـشوري
|
سوي تخت جمشيد بنـهاد روي
|
چو انگـشـتري کرد گيتي بروي
|
چو جمـشيد را بخت شد کـندرو
|
بـه تـنـگ اندر آمد جهاندار نو
|
برفـت و بدو داد تخـت و کـلاه
|
بزرگي و ديهيم و گنـج و سـپاه
|
چو صدسالش اندر جهان کس نديد
|
برو نام شاهي و او ناپديد
|
صدم سال روزي بـه درياي چين
|
پديد آمد آن شاه ناپاک دين
|
نـهان گشـتـه بود از بد اژدها
|
نيامد بـه فرجام هـم زو رها
|
چو ضحاکـش آورد ناگه به چنـگ
|
يکايک ندادش زماني درنـگ
|
بـه ارش سراسر بـه دو نيم کرد
|
جـهان را ازو پاک بيبيم کرد
|
شد آن تخت شاهي و آن دستگاه
|
زمانـه ربودش چو بيجاده کاه
|
ازو بيش بر تخت شاهي کـه بود
|
بران رنـج بردن چـه آمدش سود
|
گذشـتـه برو ساليان هفتـصد
|
پديد آوريده هـمـه نيک و بد
|
چـه بايد هـمـه زندگاني دراز
|
چو گيتي نخواهد گـشادنـت راز
|
هـمي پروراندت با شـهد و نوش
|
جز آواز نرمـت نيايد بـه گوش
|
يکايک چو گيتي که گسترد مـهر
|
نـخواهد نـمودن بـه بد نيز چهر
|
بدو شاد باشي و نازي بدوي
|
هـمان راز دل را گـشايي بدوي
|
يکي نـغز بازي برون آورد
|
بـه دلـت اندرون درد و خون آورد
|
دلـم سير شد زين سراي سپنج
|
خدايا مرا زود برهان ز رنـج
|