پـس آگاهي آمد بـه بـهرام گور
|
کـه از چرخ شد تخـت را آب شور
|
پدرت آن سرافراز شاهان بـمرد
|
بـه مرد و همه نام شاهي بـبرد
|
يکي مرد بر گاه بـنـشاندند
|
به شاهي همي خسروش خواندند
|
بـخوردند سوگـند يکـسر سپاه
|
کزان تخمـه هرگز نـخواهيم شاه
|
کـه بـهرام فرزند او همچو اوست
|
از آب پدر يافت او مـغز و پوسـت
|
چو بشـنيد بـهرام رخ را بکـند
|
ز مرگ پدر شد دلش مستـمـند
|
برآمد دو هفـتـه ز شـهر يمـن
|
خروشيدن کودک و مرد و زن
|
چو يک ماه بنشست با سوک شاه
|
سر ماه نو را بياراسـت گاه
|
برفتـند نـعـمان و مـنذر بهم
|
هـمـه تازيان يمـن بيش و کم
|
هـمـه زار و با شاه گريان شدند
|
ابي آتـش از درد بريان شدند
|
زبان برگـشادند زان پـس ز بـند
|
کـه اي پرهـنر شـهريار بلـند
|
هـمـه در جـهان خاک را آمديم
|
نـه جوياي ترياک را آمديم
|
بـميرد کـسي کو ز مادر بزاد
|
زهـش چون ستم بينم و مرگ داد
|
بـه مـنذر چنين گفت بهرام گور
|
کـه اکنون چو شد روز ما تار و تور
|
ازين تخمـه گر نام شاهنشـهي
|
گسسـتـه شود بگسلد فرهي
|
ز دشـت سواران برآرند خاک
|
شود جاي بر تازيان بر مـغاک
|
پرانديشـه باشيد و ياري کـنيد
|
بـه مرگ پدر سوگواري کـنيد
|
ز بـهرام بشـنيد مـنذر سخـن
|
بـه مردي يکي پاسخ افگند بـن
|
چـنين گفـت کاين روزگار منست
|
برين دشـت روز شکار منسـت
|
تو بر تخت بنـشين و نـظاره باش
|
همـه سالـه با تاج و با ياره باش
|
هـمـه نامداران برين همسخـن
|
کـه نـعـمان و منذر فگندند بن
|
ز پيش جهانـجوي برخاسـتـند
|
همـه تاخـتـن را بياراستـند
|
بـفرمود مـنذر بـه نعمان که رو
|
يکي لـشـکري ساز شيران نو
|
ز شيبان و از قيسيان ده هزار
|
فرازآر گرد از در کارزار
|
مـن ايرانيان را نـمايم کـه شاه
|
کدامـسـت با تاج و گنج و سپاه
|
بياورد نـعـمان سـپاهي گران
|
هـمـه تيغداران و نيزهوران
|
بـفرمود تا تاخـتـنـها برند
|
هـمـه روي کشور به پي بسپرند
|
ره شورسـتان تا در طيسـفون
|
زمين خيره شد زير نـعـل اندرون
|
زن و کودک و مرد بردند اسير
|
کـس آن رنجـها را نبد دستـگير
|
پر از غارت و سوختن شد جـهان
|
چو بيکار شد تخت شاهنـشـهان
|
پـس آگاهي آمد به روم و به چين
|
بـه ترک و به هند و به مکران زمين
|
کـه شد تخت ايران ز خسرو تهي
|
کـسي نيست زيباي شاهنشهي
|
همـه تاخـتـن را بياراستـند
|
بـه بيدادي از جاي برخاسـتـند
|
چو از تخم شاهنشهان کس نـبود
|
کـه يارسـت تخت کيي را بسود
|
به ايران همي هرکسي دست آخت
|
بـه شاهنشهي تيز گردن فراخت
|