چو شد ساختـه کار آتـشـکده
|
هـمان جاي نوروز و جشن سده
|
بيامد سوي آذرآبادگان
|
خود و نامداران و آزادگان
|
پرسـتـندگان پيش آذر شدند
|
همـه موبدان دست بر سر شدند
|
پرسـتـندگان را ببخـشيد چيز
|
وز آتـشـکده روي بـنـهاد تيز
|
خرامان بيامد به شهر صـطـخر
|
کـه شاهنشهان را بدان بود فخر
|
پراگـنده از چرم گاوان ميش
|
که بر پشت پيلان همي راند پيش
|
هزار و صد و شست قـنـطار بود
|
درم بو ازو نيز و دينار بود
|
کـه بر پـهـلوي موبد پارسي
|
هـمي نام برديش پيداوسي
|
بياورد پـس مـشـکـهاي اديم
|
بگسـترد و شادان برو ريخت سيم
|
بـه ره بر هران پل کـه ويران بديد
|
رباطي کـه از کاروانان شـنيد
|
ز گيتي دگر هرکـه درويش بود
|
وگر نانش از کوشـش خويش بود
|
سدگير بـه کپان بسخـتيد سيم
|
زن بيوه و کودکان يتيم
|
چـهارم هران پير کز کارکرد
|
فروماند وزو روز نـنـگ و نـبرد
|
بـه پنجـم هرانکس که بد با نژاد
|
توانـگر نـکردي ازو هيچ ياد
|
شـشـم هرکـه آمد ز راه دراز
|
همي داشت درويشي خويش راز
|
بديشان ببـخـشيد چـندين درم
|
نـبد شاه روزي ز بخشـش دژم
|
غنيمـت همـه بـهر لشکر نهاد
|
نيامدش از آگـندن گـنـج باد
|
بـفرمود پـس تاج خاقان چين
|
کـه پيش آورد مردم پاکدين
|
گـهرها کـه بود اندرو آژده
|
بـکـندند و ديوار آتـشـکده
|
بـه زر و بـه گوهر بياراسـتـند
|
سر تـخـت آذر بـپيراسـتـند
|
وزان جايگه شد سوي طيسـفون
|
کـه نرسي بد و موبد رهنـمون
|
پذيره شدندش همـه مـهـتران
|
بزرگان ايران و کـنداوران
|
چو نرسي بديد آن سر و تاج شاه
|
درفـش دلـفروز و چندان سپاه
|
پياده شد و برد پيشـش نـماز
|
بزرگان و هـم موبد سرفراز
|
بـفرمود بـهرام تا برنشـسـت
|
گرفت آن زمان دست او را به دست
|
بيامد نشـسـت از بر تخـت زر
|
بزرگان بـه پيش اندرون با کـمر
|
ببخـشيد گنـجي بـه مرد نياز
|
در تـنـگ زندان گـشادند باز
|
زمانـه پر از رامـش و داد شد
|
دل غمـگـنان از غـم آزاد شد
|
ز هر کشوري رنج و غـم دور کرد
|
ز بـهر بزرگان يکي سور کرد
|
بدان سور هرکس که بشتافـتي
|
همـه خلعـت مهـتري يافتي
|