بدان گـه که روشن جهان تيره گشـت
|
طـلايه پراگـنده بر گرد دشـت
|
بـه پيش سـپـه قارن رزم زن
|
ابا راي زن سرو شاه يمـن
|
خروشي برآمد ز پيش سـپاه
|
کـه اي نامداران و مردان شاه
|
بـکوشيد کاين جنـگ آهرمنـسـت
|
همان درد و کين است و خون خستنست
|
ميان بـسـتـه داريد و بيدار بيد
|
هـمـه در پـناه جـهاندار بيد
|
کـسي کو شود کشتـه زين رزمـگاه
|
بهـشـتي بود شسـتـه پاک از گناه
|
هر آن کس که از لـشـکر چين و روم
|
بريزند خون و بـگيرند بوم
|
هـمـه نيکـنامـند تا جاودان
|
بـمانـند با فره موبدان
|
هـم از شاه يابـند ديهيم و تـخـت
|
ز سالار زر و ز دادار بـخـت
|
چو پيدا شود پاک روز سـپيد
|
دو بـهره بـپيمايد از چرخ شيد
|
بـبـنديد يکـسر ميان يلي
|
ابا گرز و با خـنـجر کابـلي
|
بداريد يکـسر هـمـه جاي خويش
|
يکي از دگر پاي مـنـهيد پيش
|
سران سـپـه مـهـتران دلير
|
کـشيدند صـف پيش سالار شير
|
بـه سالار گـفـتـند ما بـندهايم
|
خود اندر جـهان شاه را زندهايم
|
چو فرمان دهد ما هـميدون کـنيم
|
زمين را ز خون رود جيحون کـنيم
|
سوي خيمـه خويش باز آمدند
|
هـمـه با سري کينـه ساز آمدند
|