2003 02 16 Samad-behrangi Archive

HomeIranStorySamad Behrangi




آذربايجان در جنبش مشروطه

احمد كسروي مي نويسد جنبش مشروطه را تهران آغازيد و تبريز آن را پاسداري كرد و به انجام رسانيد.
هر چند آدمهاي كج انديشي هنوز هم معتقدند كه مجاهدان آذربايجان يك مشت اوباش بودند و ستار خان، آن انسان نيك نفس و مبارز، راهزني بيش نبود و تنها به خاطر غارت و چپاول مي جنگيد.
سخن كسروي اغراق نيست. راست است كه برقراري رژيم مشروطه كاملا به نفع توده ي مردم تمام نشد و حتي جنگاوران و پيشه وران كارشان به خواري و سختي كشيد (مثلا ستار خان)، اما در هر صورت، جانبازيها و مردانگيهاي مجاهدان پاكدل آذربايجان بود كه محمد علي ميرزاي گستاخ را به زانو درآورد و ديگر توده هاي مردم را برانگيخت و ثابت كرد كه شرقيان هم شاينده ي زندگاني آزاد مي باشند.(1)
(1) روزنامه ي تايمز چاپ لندن دو سه روز پس از بمباران مجلس پس از نكوهش هاي بسيار مي نويسد: «اين نمونه اي به دست داد از آن كه شرقيان شاينده ي زندگاني آزاد نمي باشند.»
تاريخ مشروطه – كسروي

دو سيد بزرگوار تهراني (آقايان طباطبائي و بهبهاني) كار را شروع كردند، مردم را شوراندند اما در راه بردن و به ثمر رساندن جنبش به بيراهه افتادند. آنها به چند خط فرمان بي خاصيت مشروطه دل خوش كرده بودند. حتي آن زمان كه محمدعلي ميرزا با خودكامگي حكم مي راند و مجلس و نمايندگان را به هيچ مي گرفت اين ها با ساده لوحي و خوش بيني زيانباري كه داشتند خيال مي كردند باز هم مي توان كار را با نشستن و حرف زدن وموعظه كردن وجوش و خروش پيش برد.
آنها از اين اصل مسلم غافل بودند كه براي پيروزي كامل بر دشمن خونريز بايد چون خود او مسلح شد و از خون ريختن باكي نداشت.
رهبران تهران مي توانستند آزاديخواهان را به خريدن تفنگ و افزار جنگ وادارند، از شهرهاي ديگر تفنگچي داوطلب بخواهند و با دستي كاملا مسلح و نيرويي آماده به مقابله برخيزند.
آنها حتي مي توانستند محمدعلي ميرزا را به نام سوگندشكني از پادشاهي بردارند و نقشه هاي محيلانه اش را نقش برآب كنند چنانكه همين كار را پس از چند روزي انجمن تبريز كرد.
رهبران تهران به هيچ يك از اين راهها التفات نكردند. آنها مي خواستند كار را با ستمديدگي و نمايش مظلوميت ملت و برانگيختن حس ترحم و انساندوستي محمدعلي ميرزا و ديگر سردمداران از پيش ببرند و نيازي به آمادگي نظامي و قيام مسلحانه نمي ديدند، و اگر روز بمباران مجلس آزاديخواهان تهران با وجود شجاعت بسياري كه نشان دادند نتوانستند بيش از چند ساعتي جنگ را ادامه دهند، علتش همين نداشتن آمادگي بود. ناگفته نماند عده اي از همين مجاهدان عضو «انجمن آذربايجان» در تهران بودند.
اما در تبريز از همان روز گرفتن فرمان مشروطه تفنگچي و مجاهد تربيت مي شد، به عبارت ديگر و روشن تر براي قيام مسلحانه، براي برانداختن دشمنان داخلي و خارجي، زمينه چيني به عمل مي آمد.
فعاليت اعضاي انجمن ايالتي تبريز و مهمتر از آن طرح هايي كه اعضاي انجمن سري «مركز غيبي» مي ريختند و به دست انجمن اجرا مي كردند، از چيزهايي بود كه تبريز را براي مقابله با قشون استبداد و ادامه ي يك جنگ يازده ماهه آماده كرده بود.
قطعه شعري كه روز جمعه بيست و هشتم شهريور 1286 در تبريز در مسجد مقصوديه هنگام برچيدن ختم عباس آقا تبريزي قاتل اتابك اعظم كه به وسيله ي ميرزا غفار زنوزي، از مجاهدان قفقاز، خوانده شد، روحيه و طرز فكر مجاهدان را به خوبي نشان مي دهد. مطلع اين قطعه چنين است:
آي قارداشلار، قان تؤكون تا جوشه گلسين كاينات
ثابت اولسون تا جهانه بيزده كي عزم و ثبــــــــات
ترجمه ي فارسي: رفقا، خون بريزيد تا كاينات به جوش آيد و بر جهانيان ثابت شود كه ما صاحب چه عزم و ثباتي هستيم.

موقعيت
تبريز پس از تهران بزرگترين شهر ايران و وليعهد نشين بود، به همين جهت با وجود فاصله ي زياد هميشه با تهران در تماس بود و از پيش آمدهاي تهران زودتر از جاهاي ديگر آگاه مي شد. در نظر بگيريم كه از تهران به تبريز دو سيم تلگراف كشيده شده بود، يكي دولتي و ديگري مال كمپاني.
آگاهي از وضع تهران خود مايه ي بيداري مردم بود. نزديكي آذربايجان به خاك قفقاز و عثماني و رفت و آمد بيحد مردم اين دو جا نيز در بيداري آذربايجانيان مؤثر بود. اصولا تبريز سر راه اروپا واقع شده بود.
سالانه گروه انبوهي از مردم از بازرگانان و دهقانان و كارگران و خيل بيكاران در جستجوي كار به قفقاز و عراق و... مي رفتند و در شهرهاي مختلف به كارهاي مختلف دست مي زدند.
احوال مردم آذربايجان و گاهي ايران كه در قفقاز ساكن مي شدند به تجارت يا قاچاق ميان دو كشور يا كارهاي ديگر مي پرداختند، در ادبيات آذري آن روزگار به خوبي منعكس شده است.
براي نمونه داستان «اوستا زينال» را از جليل محمد قلي زاده و نمايشنامه ي «سرگذشت مرد خسيس» را از ميرزا فتحعلي آخوندوف نام مي بريم.
اغلب شدت فقر و بيكاري بود كه توده ي مردم از دهقانان و شهري را به آن سو مي كشاند.
هنوز هم پيرمردان آذربايجان فراموش نكرده اند كه چگونه هر از گاهي بار سفر مي بستند كه بروند كيسه ها را پر كنند و برگردند. حتي زوار مشهد از راه قفقاز و بالاي درياي خزر خود را به مشهد مي رساندند و هم از آن راه برمي گشتند. البته انتخاب چنين راه دوري به سبب ناامني راههاي داخلي كشور و تعرض راهزنان سر گردنه ها بود.
از اين رهگذر نيز مقداري لغت روسي وارد زبان آذربايجان شده است. اين رفت و آمدها ناگزير راه چيزهاي تازه و افكار نو را به داخل كشور باز مي كرد و سبب بيداري مردم مي شد. سفر استانبول نيز همين اثر را داشت.
آذربايجان هميشه به طريقه هاي گوناگون با استانبول در تماس بوده است. چنان كه در دوره ي استبداد محمدعلي ميرزا و شدت جنگهاي تبريز، در استانبول انجمني به نام سعادت داير شد كه بيشتر اعضايش از ميان بازرگانان آذربايجان بودند و خود را نماينده ي انجمن ايالتي تبريز معرفي مي كردند. همين انجمن بود كه اخبار آذربايجان را به علماي نجف و كشورهاي اروپايي و ديگر جاها مي رساند و براي مجاهدان كمك هاي مالي مؤثري جمع آوري مي كرد.

بازرگاني
احمد كسروي مي نويسد كه آذربايجانيان در بازرگاني و فرستادن كالا به كشورهاي بيگانه از همه ي مردم ايران جلوتر مي بودند و در بيشتر شهرهاي همسايه رشته ي بازرگاني بيشتر در دست اين ها بود.
همچنين در استانبول و برخي از شهرهاي اروپا در بازرگاني دست گشاده داشتند. گاهي بازرگانان به نام شهري كه با آنان در ارتباط و معامله بودند مشهور مي شدند. مثلا گفته مي شد: «حاجي باقر استانبولچي». بعدها اين القاب به صورت نام خانوادگي درآمد. امروزه خانواده هايي به نام هاي مسكوچي، تهرانچي، بغدادچي، استانبولچي و غيره وجود دارند.
اين واقعيت نشاني از رشد و توسعه بورژوازي تجاري در آذربايجان بود. گاهي نيز بازرگاني براي حفظ جان و مال خود از دست عمال و فئودالهاي وابسته دربار پسوند «اوف» به آخر اسم خود مي آورد و بدين ترتيب خود را غير مستقيم تحت حمايت دولت روس تزاري كه نفوذ همه جانبه اي در ايران داشت، قرار مي داد. از اين ميان مي توان «فتح اله اوف» را نام برد.
بازرگانان از يك سو مال مي اندوختند و از سوي ديگر از جهان و پيشرفت هاي نقاط ديگر خبرهايي به ارمغان مي آوردند. اگر چه بيكاره ها و آزمندان بسياري هم در اين ميان بودند.
«زينال» قهرمان داستان جليل محمد قليزاده بناي بيكاره و به شدت خرافاتي و متعصبي است كه فقط بلد است وراجي كند و بد «ارمني هاي كافر» را بگويد.
صفحه هاي مجله ي معروف «ملا نصرالدين» پر است از مذمت شيخ ها و حاجي هاي طمعكار و رياكار ايراني مقيم قفقاز.
فقط مردم بيداردل و بازرگانان آزاديخواه بودند كه در بيداري مردم مؤثر افتادند و در كشاكش انقلاب ضد فئودالي از بذل جان و مال دريغ نكردند.
لازم به گفتن نيست كه در اينجا بايد به مفهومي كه بورژوازي از آزادي و عدالت و امنيت و غيره دارد توجه كرد.

فرهنگ
اولين دبستان ايران در تبريز به وسيله ي حسن رشديه پا گرفت و بعد به وسيله ي هم او در تهران. از روزنامه هاي رسمي كه بگذريم - و تبريز خود در زمان وليعهدي مظفرالدين ميرزا روزنامه رسمي داشته ـ نخستين روزنامه غير رسمي «اختر» بوده كه كساني از تبريزيان آن را در استانبول مي نوشته اند. بعد كه در خود شهرها روزنامه درآمده، تبريز پس از تهران اولين شهر بوده كه روزنامه بيرون مي داده.
بعلاوه تأثير مجله معروف ملا نصرالدين و روزنامه هاي نظير آن را كه به زبان خود مردم نوشته مي شد و نسخه هايش دست به دست ميان توده مردم مي گشت نبايد دست كم گرفت. هنوز پيرمردان تبريز اشعاري از همان مجله را از حفظ دارند.
همه ي اين عوامل و نيز تأسيس اولين چاپخانه ي ايران در تبريز در زمان عباس ميرزا خود مايه ي بيداري مردم و آمادگي آنها براي مقابله با محمدعلي ميرزا مي شده است.

مذهب
كشاكش هاي مذهبي در آذربايجان خيلي شديد بود. داستان سني و شيعه از آنجا كه آذربايجان ميدان جنگ شاه اسماعيل شيعي و سلطان سليم سني بوده، در اينجا كينه هاي فراواني پرورده و خونهاي بسياري ريخته است.
از نقطه نظر تاريخي بي هيچ ترديدي اين دشمني مذهبي باقيمانده ي سياستهاي خاص و متضاد دستگاههاي رهبري دسته ها و دولت هاي مختلف در ايران و خارج از ايران است.
اما در دوره ي مشروطه خواهي كه توده ي مردم معمولا دنبال ريشه هاي تاريخي سنت ها و آداب و بقاياي فرهنگي نيست، فريفته ي تبليغات دستگاه استبدادي مي شد و به حساب دشمن دين به روي هموطن آزاديخواه خود دست بلند مي كرد و چه بسا كه خونش را مي ريخت بدون آنكه ملتفت شود كه همه ي مردم از تمام فرقه هاي مذهبي يكسان استثمار مي شوند و دشمن مشتركي دارند.
گذشته از دشمني ميان شيعه و سني، گرفتاريهاي ديگر هم به نام شيخي و متشرع و كريمخاني در ميان بود كه خود مايه ي جدايي مردم مي شد و آنها را از كارهاي مملكتي غافل مي كرد و كار نهضت را لنگ مي كرد چنان كه در زمان استبداد محمدعلي ميرزا و جنگهاي تبريز يك گرفتاري انجمن ايالتي اين بود كه آتش نزاع دسته هاي مختلف مذهبي را در شهرهاي دور و بر خاموش كند.
ناگفته نماند كه در دوره ي جنگهاي يازده ماهه تبريز تمام فرقه هاي مذهبي دوشادوش به جنگ پرداختند و با هم بر سر يك سفره نشستند و در تشييع جنازه ي شهداي يكديگر با ميل و رغبت شركت كردند. اين در نتيجه ي كوششهاي انجمن ايالتي و مركز غيبي بود كه درد مشترك مردم را آشكار و آنها را رهبري مي كردند.

وضع مردم
توده هاي مردم و دهقانان آذربايجان هم مثل ديگر نقاط ايران زير فشار و تجاوز انبارداران و فئودالها و حكام و محتكرين به سختي روزگار مي گذراندند.
مردم شهر نشين و بازرگانان و بازاريان هم از وضع موجود و تسلط روزافزون امپرياليزم اروپايي بر دستگاه حكومتي و مملكت هيچ دل خوشي نداشتند. امپرياليزم اروپايي هر روز امتيازات اقتصادي فوق العاده اي (مثلا امتياز انحصار توتون و تنباكو و گمركات) به دست مي آورد و هر روز بيشتر از روز پيش جري تر مي شد و دست و بال بورژوازي تازه رشد و توسعه يافته ي ملي را مي گرفت.

محمدعلي ميرزاي وليعهد
مردم آذربايجان با آن آمادگي براي بيداري، در زير فشار گرفتاريهاي بي شمار نمي توانستند تكاني بخورند و همچنان مي زيستند تا زمان مظفرالدين شاه كه پسرش محمدعلي ميرزا را وليعهد كرد و كارهاي آذربايجان را به او سپرد.
از يك سو ستمگري و بدي خوي او و از سوي ديگر برخي پيشآمدها خواه ناخواه مردم را به زبان آورد و آتش به باروت انقلاب زد.
از پيشآمدها كه خود معلول علت هاي ديگري بوده (وضع معيشت و روابط ظالمانه ي اقتصادي) در اينجا سخن نمي گوييم. همين قدر بايد دانست كه بعضي از حوادث مثلا كشته شدن ميرزا آقا خان كرماني، خبيرالدوله و شيخ احمد روحي در تبريز و جنگ ارمني و مسلمان در قفقاز و غيره باعث گرد آمدن و همفكري مردم شد.
مثلا در جنگ ارمني و مسلمان آنچه بيش از همه روي مردم اثر گذاشت و سر زبانها افتاد، اين بود كه در آن واقعه چند هزار تن ايراني بي گناه از بازرگانان و كارگران كشته شدند و دولت ايران هيچ پروا ننمود و به روي خود نياورد.
اين امر شدت بي اعتنايي و بيكارگي دولت قاجاري را خوب نشان داد بخصوص كه در همان موقع دولت انگليس به عنوان خونبهاي يك ميسيونر انگليسي كه در راه ارومي – تبريز كشته شده بود، پنجاه هزار تومان از دولت ايران پول گرفت.
مردم با مقايسه اين دو وضع خشمناك مي شدند و از دولت قاجاري پاك دست مي شستند.
رفتار بد محمدعلي ميرزا در تبريز از يك سو انگيزه اي براي مردم آذربايجان بود و از سوي ديگر آنگاه كه خود او شاه شد، آذربايجانيان بر خلاف مجاهدان و رهبران تهران فريفته ي قول و فعل رياكارانه ي او نشدند و تا توانستند جلو فسادكاريهايش را گرفتند.
بايد دانست كه محمدعلي ميرزا از همان وليعهدي صد در صد آلت دست دولت تزاري روس بود و شاپشال معلم روسي او، او را چون عروسك خيمه شب بازي در دست مي چرخاند.
بدكاري و بدرفتاري وسختگيري محمدعلي ميرزا بدانجا رسيده بود كه مثلا از حاجي ميرمناف پول گرفت و پسر شانزده ساله ي او را سرتيپ كرد و به قول مجله ي ملا نصرالدين تا وقتي محمدعلي ميرزا در تبريز بود بچه هاي زيبارو نمي توانستند قدم به كوچه بگذارند و در عوض چند سالي كه در تبريز بود، كوهها و سنگهاي ايران را به جاي نان به خورد تبريزيان داد كه ديگر چيزي برا ي دولت انگليس باقي نماند! (ملا نصرالدين – سال دوم – شماره پنجم).
تاريخ نگاران مشروطه مي نويسند كه فشار و جلوگيري در تبريز بيشتر از تهران بود و رفتار محمدعلي ميرزا بدتر از عين الدوله در تهران بود.
محمدعلي ميرزا با اين فسادكاريها به شدت جلو زبان مردم را مي گرفت كه كسي گله و شكايتي نكند. مأموران و راپورتچياني ميان مردم مي فرستاد تا او را از هر گونه بدگويي درباره اش آگاه كنند. ترس چنان در دلها جا گرفته بود كه مردم حتي در خانه هاي خود نيز از گفتگو خودداري مي كردند.
وليعهد با اين همه ظلم و فسادكاري سخت تظاهر به دينداري مي كرد. روز عاشوراي محرم تكيه برپا مي كرد و شب عاشورا پابرهنه به كوچه ها مي افتاد و چنان كه رسم مردم تبريز است در چهل و يك مسجد شمع روشن مي كرد و مرتب كتابهاي ديني و دعا به چاپ مي رساند.
مثلا در محرم همان سال كه نهضت مشروطه برخاست، حاج شيخ محمد حسين نامي نسخه ي تازه اي از «زيارت عاشورا» پيدا كرده بود. وليعهد با شتاب آن را در چاپخانه ي خصوصيش چاپ و ميان مردم پخش كرد.

انجمن ايالتي و مركز غيبي چه بود؟
آنگاه كه بست نشينان شاه عبدالعظيم و آزاديخواهان ديگر شهرها مظفرالدين شاه را مجبور كردند كه «مشروطه اعطا كند و مجلس باز كند»، انجمن ايالتي تبريز هم پا گرفت.
هدف از تشكيل انجمن نخست فقط برگزيدن نمايندگان مجلس شورا بود اما پس از انجام دادن اين كار انجمن پراكنده نشد و خواهيم ديد كه به كمك انجمن سري «مركز غيبي» به چه كارهايي برخاست و چگونه جنبش مشروطه را پاسداري كرد و راه برد، اگر چه احتمالا گاهي هم دچار لغزش شده باشد.
اما مركز غيبي خود چه بود؟
دكتر نريمان نريمانوف آزاديخواه و سوسياليست و نويسنده ي اجتماعي – سياسي بسيار معروف آذربايجان شمالي در دوره ي مشروطه خواهي ايران پيش از انقلاب بلشويكي روسيه بود.
بدون شك مي توان او را از خدمتگزاران آزادانديش ملل شرق ناميد. وي حوادث دوره ي مشروطيت را به دقت بررسي مي كرد و در مقاله هاي سياسي و اجتماعي خود به آزاديخواهان ايران راه صحيح را نشان مي داد و آنها را دل و جرئت مي بخشيد. از مقاله هاي او «گفتگو با يك ايراني» و «قانون اساسي و مشروطيت ايران» را مي توان نام برد.
در اثنايي كه دولت تزاري روس براي خفه كردن انقلاب كمك هاي همه جانبه اي به استبداد قاجاري مي كرد، در ماوراي قفقاز از طرف حزب سوسيال دمكرات، كميته هاي كمك به انقلاب ايران تشكيل شد.
نريمان نريمانوف كه سرپرست كميته ي كمك تفليس بود، براي ستار خان و باقر خان اسلحه و مواد منفجره و ادبيات انقلابي و ديگر چيزهاي ضروري را مي فرستاد، بعد نيز در سال 1906 ميلادي با همكاري مستقيم نريمان، تشكيلات سوسيال دموكرات «اجتماعيون عاميون» در باكو به وجود آمد كه ايرانيان مقيم قفقاز در آن عضويت داشتند.
ماهنامه ي آذربايجان – چاپ باكو – شماره 1968
چندي بعد حاجي علي دوا فروش، علي مسيو و ديگران، مرامنامه ي «اجتماعيون عاميون» را به فارسي ترجمه كردند و با همكاري مستقيم حيدر عمو اوغلو عضو «اجتماعيون عاميون» دسته مجاهدان را در تبريز پديد آوردند و خود انجمن سري به نام «مركز غيبي» برپا كردند كه رشته ي رهبري دسته را در دست داشته باشد. حيدر عمو اوغلو با نريمانوف ارتباط مستقيم داشت و گزارش فعاليت هاي نهان و آشكار خود را براي او مي فرستاد.
بدين ترتيب معلوم مي شود كه مجاهدان از كدام چشمه آب مي خوردند و نيز بي پايگي اظهار نظرهاي مغرضانه اشخاصي كه مجاهدان را مشتي اوباش مي نامند، محقق مي گردد.
بد نيست در همين فصل مختصري از شرح زندگي قهرمان آزادي، حيدر عمو اوغلو، را بياوريم.

حيدر عمو اوغلو
«تبريزدن مرنده امانت گئتدي
او بومبي حيدر خان تهيه ائتدي»
حيدر خان عمو اوغلو چراغ برقي (مهندس تاروردي يوف) اجداداً اهل سلماس بود. وي تحصيلات ابتدايي را در گمري (از شهرهاي ارمنستان) و تحصيلات متوسطه و عالي را در تفليس و باكو تمام كرد. در سال 1319 – 20 ه. ق. در بادكوبه به سمت مهندسي برق كار مي كرد. از پانزده شانزده سالگي داخل مبارزات سياسي شد و از 1900 ميلادي (1277 شمسي) با نريمانوف شروع به همكاري كرد و عضو «اجتماعيون عاميون» شد. بعد به دستور همين تشكيلات «اجتماعيون عاميون» تبريز را به رياست علي مسيو تشكيل داد.
كارخانه ي برق صحن حضرت رضا را در زمان مظفرالدين شاه، او نصب و داير كرد. حيدر عمو اوغلو در مدت اقامت خود در مشهد شروع به تبليغات كرد و با استفاده از موضوع نان مردم را بر ضد حاكم وقت شوراند و مردم عزل او را خواستند.
حيدر عمو اوغلو خيلي كوشيد كه شعبه ي اجتماعيون عاميون را در مشهد تأسيس كند ولي به عللي موفق نشد.
حيدر عمو اوغلو به تهران آمد و به كارهاي مختلف و تبليغات دامنه دار در ميان طبقات مختلف دست زد تا موضوع تحصن در سفارت انگليس پيش آمد (1285 شمسي). حيدر عمو اوغلو در اين موقع سرپرست سيم كشان مدرسه سپهسالار بود. حيدر عمو اوغلو با متحصنين تماس نزديك و دائم برقرار كرده بود و از خارج به كمك چند نفر ديگر آنها را به درخواست مشروطه تشويق مي كرد.
به كمك حيدر عمو اوغلو در تهران چند رقم عمليات خطرناك مسلحانه طرح و اجرا شد كه مستبدان و سردمداران را به ترس انداخت. از آن جمله است بمب انداختن در خانه ي يكي از وزيران وقت و بمب انداختن در خانه ي علاءالدوله كه حيدر عمو اوغلو شخصاً و به تنهايي اين كار را انجام داد، قتل اتابك اعظم به وسيله ي عباس آقا تبريزي و بمب انداختن بر كالسكه محمد عليشاه در سه راه اكباتان.
حيدر عمو اوغلو غالباً تحت نظر بود. بارها زنداني شد، بارها متواري شد و دوباره با لباس مبدل به ايران برگشت و فعاليت خود را از سر گرفت.
يك بار پس از گرفتاري خود را مأمور خارجه معرفي كرد و به فرانسه (*) صحبت كرد و بدين ترتيب مأموران دولتي را گول زد و آزاد شد. پس از اين آزادي كه به تبريز آمد، با ستار خان همكاري نزديك داشت.
(*) حيدر عمو اوغلو به پنج زبان آشنايي كامل داشت.

از عمليات و طرح هاي برجسته ي حيدر عمو اوغلو در جريان جنگهاي تبريز سه فقره ي زير معروفيت پيدا كرد:
1- براي شجاع نظام مرندي بمبي به صورت تحفه اي نادر و لايق فرستاد كه سبب قتل او و پسرش شد.
2- زير زين اسبي مواد منفجره گذاشت و به ميان دشمنان رها كرد و از دشمنان كه براي تصاحب اسب بي صاحب سر و دست مي شكستند، بيست سي نفر را كشت.
3- در جريان محاصره ي تبريز شجاع الدوله بالاي تپه اي نرسيده به «سردري» مي ايستاد و فرمان مي داد. حيدر عمو اوغلو نقشه كشيد و در همان محل زير خاك مقدار زيادي مواد منفجره گذاشته شد كه صبح سبب قتل شجاع الدوله شود. روباهي فلك زده شبانه به داد شجاع الدوله رسيد و كار به نتيجه مطلوب نرسيد.
يكي ديگر از كارهاي جالب حيدر عمو اوغلو حل مسأله ي نان در خوي بود. محتكران و انبارداران مردم را در گرسنگي و زحمت نگاه مي داشتند و حاضر نمي شدند گندم خود را بفروشند. حيدر عمو اوغلو با كارداني و جانفشاني در مدت كوتاهي (ده روزه) مشكل نان را در خوي به خوبي حل كرد و پوزه ي محتكران و دشمنان خلق را به خاك ماليد ومردم به قدرداني از قهرمان زحمتكش خود به نامش شعر گفتند و سر زبانها انداختند:
عمو اوغلو گلدي خويا
خويلولارا قرار قويا
يتيملرين قارني دويا
ياشاسين گؤزل عمو اوغلو!
*
عمو اوغلو مينيب فايتونا
تومار و ئريب ئوز آتينا
چؤرك يئنيب يوز آلتينا
ياشاسين گؤزل عمو اوغلو!
*
راستا بازار لار راستاسي
گلير مجاهد دسته سي
عمو اوغلو دور سر كرده سي
ياشاسين گؤزل عمو اوغلو!
*
باققال – بازار چيراق قويدو
كاسيب باخدي قارني دويدو
هر بيرايشه قانون قويدو
ياشاسين گؤزل عمو اوغلو!

ترجمه ي فارسي:
عمو اوغلو به خوي آمد و براي خويي ها قرار و مدار گذاشت تا شكم يتيمان همه سير شود، زنده باد عمو اوغلوي خوب! / عمو اوغلو سوار درشگه شده و اسبش را تيمار داده، نان به يوز آلتين (دو شاهي) تنزل كرده، زنده باد عمو اوغلوي خوب! / اينجا راسته بازار است، دسته ي مجاهدان مي آيند، سركرده شان حيدر عمو اوغلوست، زنده باد عمو اوغلوي خوب! / بقال و بازار چراغ گذاشت (ارزان كرد)، فقير به يك نظر شكمش سير شد، او به هر كار قانوني گذاشت، زنده باد عمو اوغلوي خوب! /
پس از فتح تهران (سال 1288 شمسي) عده اي از آزاديخواهان كه حيدر عمو اوغلو نيز جزو آنها بود، با تلاش هاي پيگيري فرقه ي دمكرات ايران را تشكيل دادند. از اين تاريخ به بعد حيدر عمو اوغلو مرتب براي مأموريت هاي مخفي به شهرهاي مختلف (مشهد، اصفهان، قم و ايل بختياري) رفته است.
بعد از قتل سيد عبدالله بهبهاني (1289 شمسي) حزب اعتدال شهرت داد كه بهبهاني را دموكراتها كشته اند و بنابراين حيدر عمو اوغلو با عده ي ديگري دستگير شد اما پس از چهل روز كه هيچگونه مدركي به دست نياوردند آزاد شد اما تحت تعقيب تروريست هاي حزب اعتدال قرار گرفت و دو بار از گلوله آن ها جان به سلامت برد.
بعد از اين واقعه بود كه به مأموريتي هفت هشت ماهه به ميان ايل بختياري رفت و در بازگشت مخفي خود در خانه آقاي «محمود محمود» پنهان شد. چندي بعد از طرف يفرم خان پيغام رسيد كه مقامات دولتي (البته دولت تازه ي مشروطه!؟) از جايگاه او آگاه شده اند و بهتر است از ايران خارج شود. حيدر عمو اوغلو ناچار با لباس مبدل از ايران خارج شد.
از اين تاريخ تا انقلاب شوروي حيدر عمو اوغلو در خارج از ايران به فعاليت هاي مختلفي دست زد و با اشخاص انديشمند بسياري نشست و برخاست كرد تا اين كه توانست به روسيه ي شوروي برود و همانجا به فعاليت هاي خود ادامه دهد. در نخستين كنگره ي بين الملل سوم به عنوان نماينده ي ايران شركت كرد.
در 1919 ميلادي ميرزا كوچك خان، سردار جنگل، در گيلان قيام كرد. حيدر عمو اوغلو كاملا ناظر جريان بود و بالاخره به صلاحديد رهبران درجه اول شوروي كه حيدر عمو اوغلو با آنها نشست و برخاست داشت، رهبري حزب عدالت انزلي (اجتماعيون عاميون) به عهده ي او و دوستانش گذاشته شد.
در همين موقع ها كلنل محمد تقي خان پسيان در خراسان قيام كرده بود و شيخ محمد خياباني در آذربايجان. حيدر عمو اوغلو در صدد ارتباط مستقيم با اين سه قيام كه مي توان گفت دنباله ي انقلاب ناتمام مشروطه بود، برآمد. متأسفانه نمايندگان حيدر عمو اوغلو وقتي به خراسان و آذربايجان رسيدند كه كلنل و خياباني را قداره بندان از پاي درآورده بودند و آتش قيام خاموش شده بود.
حيدر عمو اوغلو مخفيانه با چند نفر ديگر به گيلان آمد تا دست كم دسته هاي مختلف قيام جنگل را يكپارچه كند و از نزديك با ميرزا كوچك خان مذاكره كند. حيدر عمو اوغلو در اين مأموريت به دست عناصر ارتجاعي و احياناً فريب خورده شهيد شد.
عارف شاعر مشهور، حيدر عمو اوغلو را چكيده ي انقلاب ناميده.
ستار خان، بازوي نيرومند انقلاب مشروطه، هميشه مي گفته است: «حرف همان است كه حيدر خان بگويد.»

فعاليت هاي انجمن ايالتي و مركز غيبي
در پايان سال 1285 و آغاز 1286 پيش از بمباران مجلس (دوم تير ماه 1287) آزاديخواهان تهران و تبريز با دو روش كاملا متقابل مبارزه مي كردند. مبارزان تهران، از جمله دو سيد بزرگوار، با خوشبيني چشم به درباريان داشتند كه خواستهاي ملت را اجراء كنند و مملكت را از فلاكت نجات دهند. اين دو سيد مي خواستند همه چيز را با زبان خوش و اندرزهاي عاقلانه درست كنند و به جنگ و خونريزي نيازي نمي ديدند. چنان كه تجربه هاي تاريخي قديم و معاصر در دنيا نشان مي دهد، چنين روش مسالمت جويانه اي تاكنون هيچ ملت رنجديده اي را از قيد استعمار و استثمار رهايي نداده است. بدون داشتن كينه و يا تنها با مشت هاي خالي گره كرده، نمي توان بر دشمن درنده اي كه به انواع سلاح و حيله مجهز است، غلبه كرد.
اما در تبريز در همان روزها به دستور انجمن ايالتي كه تجربه ي فوق الذكر را انگار نيك دريافته بود و به كار مي بست، روزهاي جمعه بازارها بسته مي شد و مردم در مسجدها گرد مي آمدند و سخنگويان بالاي منبر مي رفتند و با آنها سخن مي گفتند و شعرهايي شورانگيز به دو زبان فارسي و تركي قرائت مي شد. «واعظان مشروطه» كه روز به روز شماره شان بيشتر مي شد، سخن از قانون و برابري و همدستي مي راندند، مردم را به گرفتن تفنگ و آموختن تيراندازي و فنون جنگ تشويق مي كردند. مردم بيرون از آجي كؤرپوسو (پل تلخه رود) كه آنموقع دشت و بيابان بود، دسته دسته و پياده و سواره جمع مي شدند. سوارگان به اسب سواري و پيادگان به تيراندازي مي پرداختند. گذشته از بزرگها براي بچه ها هم تفنگ چوبي ساخته بودند كه آنها هم براي خودشان جنگ و تيراندازي بياموزند.
بعدها كار صورت بهتري يافت. در هر كويي دسته اي به آموزگاري يكي از سركردگان فوجها به مشق و تمرين پرداختند. پير و جوان صف مي كشيدند و به آواز «يك دو» پا به زمين مي كوبيدند. ملايان و سيدان با عمامه و رخت بلند تفنگ به دوش انداخته و همپاي ديگران مشق مي كردند.
اين آمادگيهاي جنگي فقط در تبريز و بعدها در رشت به عمل مي آمد. در تهران، در مجلس شورا، اين كارها را بي ارزش جلوه مي دادند و آشكارا مركز غيبي را مسخره مي كردند. حتي خود نمايندگان آذربايجان و دو سيد تهراني روي خوش نشان نمي دادند.
در تبريز هزاران مجاهد مسلح و از جان گذشته تربيت شد كه پول و مزدي نمي گرفتند و اسلحه و فشنگ را هم خود مي خريدند. انجمن فقط بعدها از پول هاي جمع شده فشنگ مي خريد.
آذربايجان و محمدعلي ميرزا يكديگر را خوب شناخته بودند. از همين رو بود كه وي بعد از به شاهي رسيدن، بزرگترين دشمن خود را آذربايجان مي شمرد و تمام قواي خود را براي برانداختن تشكيلات آنجا به كار مي برد و براي نابود ساختن كادر رهبري و هسته ي مركزي نهضت تلاش مي كرد. وي توطئه مي چيد، آدمهاي معلوم الحالي را سر وقت تبريز مي فرستاد، ايلها و مخصوصاَ شاهسونها را مي شوراند و به غارت و چپاول شهرها و روستاهاي آذربايجان وا مي داشت، عثمانيها را به دشمني برمي انگيخت، قشون مي فرستاد و بالاخره راه را براي ورود روسهاي تزاري به آذربايجان و تبريز و كشتار و اعدامهاي بيرحمانه ي آنها هموار مي كرد. بيان مختصر جنايت هايي كه روز عاشوراي 1330 ه. ق. در تبريز به دست سالدات ها صورت گرفت، مو بر تن سيخ مي كند.
تبريز هيچگاه فريفته ي ظاهر آشتي جوي محمدعلي ميرزا نشد و همواره با او از در مخالفت درآمد، حتي در مورد قرض هايي كه مي خواست از دول بيگانه بگيرد. كار بدانجا رسيد كه در خرداد 1286 آنگاه كه دشمني محمدعلي ميرزا با مشروطه آفتابي شد و مجلس شوراي ملي بي اعتباري و آلت دست بودن خود را ثابت كرد، انجمن ايالتي به نمايندگان خود در تهران تلگراف كرد كه اگر آنجا كاري پيش نمي رود، بياييد در اينجا دست به هم داده و به چاره ي دردها بكوشيم. بعد هم كار انجمن بالا گرفت و از مجلس خواستند كه محمدعلي ميرزا را از كار بركنار كنند و بعد هم خود اين كار را كردند.
محمدعلي ميرزا در تمام خلافكاريهايش انجمن ايالتي را سنگ راه خود مي ديد، حتي پس از بمباران مجلس كه انجمن ايالتي خود را جانشين آن اعلام كرد و رشته ي كارها را در دست گرفت، موقعيكه محمدعلي ميرزا خواست خودسرانه از دولتهاي بيگانه پول قرض كند. انجمن ايالتي به جاي مجلس به تمام كشورهاي دنيا اعلام كرد كه استقراض محمدعلي ميرزا «نظر بر اينكه باعث اضمحلال ملتي خواهد شد كه در راه اخذ حقوق انسانيه ي خود جان سپاري مي كند، ملت ايران هم به هيچوجه خود را ذمه دار اين استقراض نخواهد دانست.»
اثر و نتيجه ي مبارزه هاي چهار ماهه ي نخست تبريز (از تير ماه 1287 تا آخر مهر) اين شد كه آزاديخواهان شهرهاي ديگر ايران كه بعد از بمباران مجلس خاموش شده بودند، تكاني خوردند و به همكاري با آذربايجان پرداختند و همين تكان و همكاري بود كه پس از سيزده ماه كه از بمباران مجلس مي گذشت، به فتح تهران و فرار محمدعلي ميرزا انجاميد.
آقاي اميرخيزي در كتاب خود مي نويسد آنروز كه در تبريز بر سر خانه هاي مردم بيرق سفيد مي زدند و آنها را به پناه روسيه تزاري مي خواندند، اگر ستار خان به كوچه ها نمي آمد و بيرقهاي سفيد را يكي يكي بر نمي داشت، جنبش مشروطه در همان لحظه خفه مي شد. چرا كه فقط در محله ي كوچكي از تبريز جنبش باقي مانده بود و آن هم در حال خفه شدن.
شرح اثرات و كارهاي انجمن ايالتي در اين مختصر نمي گنجد. همين قدر بگوييم كه غير از كارهايي كه براي پيش بردن نهضت در سراسر ايران مي كرد، در خود تبريز و آذربايجان هم دست به اصلاحات دامنه داري زد. از جمله نخستين شهرباني ايران را در تبريز بنياد نهاد. انجمن چنان قدري و محبوبيتي يافت كه حتي براي آذربايجان والي انتخاب كرد (اجلال الملك را مي گوييم) وديگر منتظر دستور مجلس شورا نمي شد، چنانكه هنوز قانوني براي عدليه تصويب نشده بود كه انجمن پيشگام شد و بي اجازه ي والي وقت استيناف «دادگاه دوم» تشكيل داد.
انجمن براي سر و سامان دادن به كار شهرهاي ديگر آذربايجان كساني را روانه مي كرد و در تمام نقاط مختلف انجمن راه مي انداخت و جنبش را جان مي دميد.
انجمن روزنامه ي مخصوص هم چاپ و نشر مي كرد.
نتيجه ي همه ي اين جانفشانيها اين شد كه از روزي كه محمدعلي ميرزا مجلس را به توپ بست و آزاديخواهان تهران را در سه چهار ساعت پرا كنده كرد (زيرا آمادگي نداشتند) تبريز بناي جنگ را گذاشت و يازده ماه مردانه ايستادگي كرد و در اين يازده ماه قربانيهايي داد و سختي هايي كشيد كه با گفتن تمام نمي شود.
مثلا وقتي كه تمام راهها بسته بود و شهر در محاصره، مجاهدان ينجه مي خوردند و جنگ مي كردند. ضرب المثل مشهور تركي از همان روزها باقي مانده: يونجا يئييب مشروطه آلميشيق! (ينجه خورديم و مشروطه گرفتيم!).
جنگجويي دريادل و بي باك چون ستار خان، فرمانده اين جنگها بود. جنگهايي كه در شرايط سختي مي گذشت. غير از دو محله ي بزرگ تبريز كه در دست دولتيان بود و با مشروطه چي ها دشمني مي كرد، از چهار سو قشون بر سر مجاهدان ريخته بود:
1- سپاه قره داغ زير فرمان رحيم خان.
2- سپاه مرند زير فرمان شجاع نظام.
3- سپاه ماكو زير فرمان عزت الله خان.
4- سپاه عين الدوله كه قسمتي را از تهران آورده بود و قسمتي از اسكو و سردري و آن طرفها جمع كرده بود.
كارشكني دشمنان داخلي را هم نبايد فراموش كرد كه سفارت روس تزاري و جمعي از ملايان انباردار و مالك (مثلا ميرهاشم دوه چي، امام جمعه و حاجي ميرزا حسن مجتهد) و قداره كشان و «لومپن»هاي شهري بودند. مثلا يكي از همين قداره كشان در كشاكش دعوا آب شهر را قطع كرد.
در همين جنگها بود كه محمدعلي ميرزا به رحيم خان نوشت: هر چه زودتر مخالفين دولت را سركوبي كردي زيادتر مورد مرحمت ملوكانه ي ما خواهيد بود. شرط و شروط مصالحت يعني چه؟ رعيت بايد در مقابل احكام دولت تسليم محض باشد. مشورت با جنرال كونسول روس بنما و تحصن را به هيچ مشمار.
مطالعه ي كتاب «پنج نمايشنامه از انقلاب مشروطيت» نوشته ي غلامحسين ساعدي و همچنين داستان بلند «توپ» اثر همين نويسنده، براي فهم اوضاع آذربايجان و احوال مردم آن روزگار بسيار مفيد است.

حرف آخر
كار آذربايجان به خصوص تبريز در نهضت مشروطه خواهي به صورت نيروي محركه ي توده ها بود در وقت سستي گرفتن، و هدايت نهضت به راه راست و مبارزه بود آنگاه كه احتمال از راه به در شدن و گمراهي مي رفت. دريغ كه نتوانست وظيفه ي خود را تا آخر دنبال كند و در نيمه راه ابتكار عمليات از دست تبريز به در رفت و عمارت ايالتي با خاك يكسان شد.
مشروطه دوباره برقرار شد اما وضع توده هاي مردم فرقي نكرد. گرد آزادي ستار خان در تهران در دوران حكومت مشروطه! به دست همانهايي كه سنگ آزاديخواهي و مشروطه به سينه مي زدند گلوله خورد و خانه نشين شد و بعد حيدر عمو اوغلو اجباراً جلاي وطن كرد. چرا كه امثال اين آزادگان سد راه اشراف بورژوا – فئودال بودند كه ميوه ي درخت مشروطه را چيدند بي آنكه در كشت و پرورش آن دستي داشته باشند.
در اين كشاكش «فئوداليسم و بورژوازي با هم آشتي كردند» و كلاه مردم چنانكه پيش از اين، پس معركه ماند...
آزادگان و رزمندگان از ميدان به در شدند و به «گمنامان» تاريخ پيوستند و فرصت طلبان و طاووس صفتان ماندند و شدند رجال صدر مشروطيت و دانشمندان پرقدر و قيمت!..