مدخل
چندی است که ترجمه و
چاپ کتابهای روانشناسی و تربيتي به
ويژه کتابهای آمريكايي
در ايران رونق يافته
است . به ظاهر امر خيري است و جای حرفی ندارد.
در اين بحث روشن می کنم که
نيروهاو پولها چه بيهوده بر سر
اين کتابها صرف شده و فايده ای
برای فرهنگ ايران نداشته است .
صدی نود کتابهای ترجمه شده کتابهای مربيان
آمريكايي است و اين ها خود
کتابشان را برای مردم محيط خود نوشته اند و تجربه های
تربيتشان را هم روی
همان دانش آموزان و بچه های محيط خود کرده اند . در مدرسه های مجهز ، با
شاگردانی که دستکم به يكي از روزنامه ها و مجله ها ی فراوان
سرزمينشان
مشترک هستند . و هرگز اين امر - مثلا برای مدرسه ده من و امثال آن -
بزرگترين مشکل مدرسه نيست که سقف کلاسها چکه بکند و اداره حاضر نباشد خرج
کاهگل را به گردن به گيرد. چرا که ساختمان مدرسه ملک اداره
نباشد و اهالی
خود ساخته باشند و واگذار کرده باشند و چهار سال باشد که
ريش سفيدها و
کدخدا به اداره رفت و آمد بکنند تا آنجا را به اداره
تحويل بدهند و اداره
خود مسول قانونی حفظ ساختمان مدرسه به داند و " مطابق مقررات مربوطه" آنجا
را تعمير کند .
لای هر يك از اين کتابها را باز
كنيد اين جمله را-که برای من از
زيادي
تکرار صورت مسخره و تنفرآوری پيدا کرده-
خواهيد خواند که بر اثر مشاهداتی
که روی فلان قدر دانش آموز به عمل آمده معلوم شده که فلان و بهمان .
يا
که:فلان عالم عاليمقام به همانجائی با
تجربيات عميق خود ثابت کرده است که
با ستار و بيستار.اغلب معلوم
نيست اين مشاهدات و
تجربيات در کجا بوده و به
چه نحو. بعضی وقتها هم می نويسنده که مثلا در فلان مدرسه ی نمونه ی بهمان
شهر ايالات متحده .
مثالش را در کتاب " کودکان دير آموز " می
آوريم . کتاب مال يك عالم
عاليمقام آمريكايي است به نام " فدرستون" و ترجمه ی " مشفق همدانی" از
انتشارات" صيفعليشاه" و مطابق معمول روز با همکاری مؤسسه ی
فرانكلين. به
جاست ياد آوری كنيم که
بيشتر کتابهای تربيتي فارسی را
همين مؤسسه به ارمغان
آورده است. باری در کتاب " کودکان دير آموز"
چنين نوشته شده :
....
بايد اين
نکته را تذکر داد که در آزمايش نامبرده دانش آموزان اعن از تند آموز و
دير
آموز از يك محيط
تربيتي سالم بهره مند گرديده بودند و
سيستم تربيتي آنان
مبنی بر پرورش شخصيت های نيك بوده و هر دو گروه
تقريباّ خوب بار آمده بودند
. (ص 10)
غير
از چند مدرسه در پايتخت و دو سه
تايي هم در شهرستانهای بزرگ، کدام
محيط تربيتي سالم که
می خواهيم نتيجه ی به
دست آمده از محيط های تربيتي
سالم ديگران را در آنجاها هم به دست
آوريم و محتاج چنين
ترجمه هاياي می شويم
؟
چرا
معلم خوب حکم کیمیا دارد ؟
رابطه ي محل خدمت و نفوذ در كارگزيني ها - معلم ماشيني و درس ماشيني-
يادگار آخوندها و ملاباجي هاي مكتبي- كار و كوشش پوشالي وتشريفاتي- رييسهاي
بيمار و رييسهاي مردم آزار- جوان جوشي و پركار امروز و معلم بي اعتنا و
كهنه كار فردا-معلمي از زور پيسي- معلمي كاري بي دردسر وبهتراز پشت در
كنكور ماندن- ياد از عين الدوله و تحويل و اصلاح اداري و فرهنگي.
معلمان جوان نخستين تيپارا هنگام استخدام مي خورند.گروهي به دورترين نقطه
ها پرت مي شوند،چرا كه واسطه اي ونفوذي در كار گزيني نداشته اند؛ ودسته اي
درنقطه هاي نزديك ومركز استانها وپايتخت استقرار مي يابندومعلوم است
چرا.اغلب اعتراض بي فايده است و آنهايي كه اعتراض كرده اند و نخواسته اند
به نقطه هاي تعيين شده بروند تاريخ استخدامشان ماهها عقب افتاده وزيان مادي
فراوان ديده اند.بدين ترتيب گروه بسياري از معلمان كارشان را با خاطره بد و
اكراه شروع مي كنند.اكراه وقتي زياد مي شود كه پولشان راتا شش ماه ويك سال
نمي دهند و آنها مجبورند توده غريبه با دست خالي به هر نحوي كه شده سر
كنند.
بگذاريد مسأله را مطرح كنم، بعد.
مسأله اين است:
معلم دلسوز وعلاقه مند كم است.معلم ها كارشان را با يك نوع اجبار به خاطر
نان و به صورت عادت- درست مثل اين كه هرروز عادت دارند صبح زود پا شوندو
بروند نان سنگك گرمي و پنيري بخرند بياورندوبخورند انجام مي دهند.معلم پس
از ناشتايي سرو وضعش را مرتب مي كندو به مدرسه مي رود.دفتر حضوروغياب را
امضا مي كندودفتر نمره را مي زند زير بغلش وبه كلاس ميرود.وقتش را هم طوري
تنظيم مي كندكه همزمان باخوردن زنگ يا دو سه دقيقه بعداز آن به مدرسه مي
رسد.ناهار مي آيد به خانه اش و بعدازظهر مي آيد به كلاس.باز خانه.مثل يك
دستگاه خودكار.مثل يك ماشين كوكي. سرگرميهايش چيست؟ موضوع مقاله ديگريست.
اينجا اشاره اي مي كنم و ميگذرم.
اگريك بعدازظهر مدرسه تعطيل باشد ممكن است كه آقاي مدير يا آموزگار راهش را
كج كند و برود از بازار پستان بندي براي زنش بخرد و تعطيلش را اينطوري
بگذراند. در راه سعادت خانواده، اين كانون مقدس حيات عزبها هم اگر آخر
برج نباشد دمي به خمره مي زنند وبعد.... وخانم معلم هاي اين رقمي هم ناگذير
مي نشينند تو خانه و بلوز مي بافند- خانه دارهايشان مثلا- يا مي روند به
تماشاي عكسهاي متحرك عالي مترسكان پايتخت كه مثلا سينما رو هستندوبتوانند
فردا در دفتر مدرسه از بحث و فحص سينمايي عقب نمانند- واينها چشم و گوش
بازهاشان هستند- و يا رنگين نامه هاي زنانه تورق مي كنند- و اينها اهل
مطالعه هاشان هستند، اگر چشم ديدنشان را داشته باشيد.
معلم درسش راهم مثل يك ماشين خودكار وماشينوار مي گويد. حساب كني مي بيني
كه بيشتر ازهزار بار نادر شاه را درس گفته وهزارمين درسش با نخستين درسش
فرقي ندارد.زمان، مكان، وحال و وضع دانش آموز در تدريس او اثري ندارد.هزار
بار نادر رابه هندوستان برده و هندي هاي بيچاره را از دم تيغ بيدريغ او
گذرانده و مفتخرانه «فاتح» لقبش داده و برگردانده به ايران.هزار بار معادله
دو مجهولي را تدريس كرده وديگر احتياجي به تفكر و بررسي ندارد.مغزش
خودكارانه هر آنچه را كه لازم است در اختيار زبان مي گذارد
وزبان خودكارانه كلمه هاي هميشگي و تغيير ناپذير را بيرون مي ريزد.اي بسا
كه در خواب هم همان درس را تكرار كند بي آنكه كلمه اي پس و پيش كند.«داير
كت متد» و «اسپيك انگليش» فوت آب دبير انگليسي است.لغت به لغت آنها را حفظ
دارد.هزار بار درس گفته.مطالعه و بررسي را ضروري نمي بيند.حتي جمله هاي
مخصوص كه براي ترجمه به كلاس دوم يا ششم مي دهدجدا جدا در ذهنش يا دفتر
بغليش آماده است.
معلمي يعني حفظ فرمولوار برنامه درسي و تحويل آن به شاگرد. اين يعني تمام
آنچه يك معلم بايد بكند. درست مثل رادياتور يك اتومبيل . كمترين تحرك در
مدرسه ها ديده نمي شود . اگر هم باشد سطحي و تشريفاتي و زود گذر است و
هميشه براي اينكه رييسي يا مدير كلي به بازديد خواهد آمد .
خيلي كم معلم سراغ دارم كه در فكر روش تدريس خود و نتيجه ي آن باشد . كار
معلم چيزي جز انباشتن ذهن نيست . همان كاري كه آخوندها و ملاباجيها ي مكتبي
سي چهل سال پيش مي كردند. با خرج كمتر و ادعا و زرق و برق كمتر . پس خر
همان خر است جل ديگر است . چرا چنين است ؟ چرا بايد از نصف بيشتر دانش
آموزان شهري تعطيل تابستان را در كلاس هاي خصوصي به گذرانند براي ياد گرفتن
هان درسهايي كه در دبستان و دبيرستان ياد نگرفته اند ؟ اين را كه ديگر نمي
شود حاشا زد .اين صورت مسئله بود به اختصار . اكنون به بررسي چند علت پيش
چشم مي پردازم و اگر توانستم كمكي به حل مسئله مي كنم :
چندي پيش پرسشنامه هايي به دبستان ها فرستاده بودند كه هر معلم يكي پر كند
و به اداره به فرستد . يك پرسش اين بود چه شرطي براي پيشرفت امر تعليم و
تربيت پيشنهاد مي كنيد . من مي دانستم كه اين هم از آن حرف هاست . امروز
يكي مي آيد پرسشنامه اي تنظيم مي كند ، فردا جاش را مي دهد به كس ديگر و
اين كس ديگرهم سرش به خودش گرم مي شود و حال و وقت نمي يابد كه به ياد
پرسشنامه ي اولي بيفتد . در نتيجه هر معلمي كه خوش باوري كرده و مثلاً
خواسته دق دلي خالي كرده باشد ، يا « پيشنهاد هاي مترقيانه در امر تعليم و
تربيت » به كند پيش خود شرمنده مي شود و دستش را داغ مي زند.كه ديگر از اين
جوشها نزند .
من با وجود اين به اختصار نوشته بودم : نخستين شرط پيشرفت كار تعليم و
تربيت فراهم آوردن آسايش فكري و مادي معلم است . چه از نظر گذران و كار و
بار زندگي ، و چه از نظر اين كه رييسي داشته باشد كه ته و توي كار خود را
خوب به داند و از تعليم و تربيت سر در بياورد . و افزوده بودم كه در تمام
مدت معلمي ام هرگز رييسي نديده ام كه خوب در كارش وارد باشد و دستكم داراي
مطالعه در زمينه ي كارش .
راستي هم كه چنين است . از همان قدم اول كه به كلاس من
گذاشته اند ، دست گيرم شده است كه چقدر از مرحله پرتند . چه اندازه از كار
مدرسه و فوت وفن معلمي بي خبرند . راست است كه اين ها خود سال ها پيش معلمي
كرده اند - و بعضيشان هم نكرده اند - اما بعد كه مقامشان - مقام اداري مي
گويم عزيز، عوضي نه گيري ! - بالا رفته و رسيده اند به مقام هايي مثل رياست
اداره ي ساختمان و از اين قبيل ، به كلي معلمي را كنار گذاشته اند و با
كلاس و درس بيگانه شده اند . مطالعه هم كه نداشته اند و آن را كسر شأن مي
دانسته اند .بعد زده است و بخشي و شهرستاني بي رييس مانده است . اداره ي
مركزي افتاده ميان معلم ها و فرهنگيان . - بعد از آن تجزيه در وزارت فرهنگ
نمي دانم اين اصطلاح جايز است يا نه و آيا بايد گفت آموزش و پرورشيان ؟ -
فكر كنيم چرا ؟ - و يا از ياد رفته اند و كسي سراغشان نرفته است . مانده
اند آن گروه آدمها كه صمغ رياست با استخوان هاشان عجين شده است و دوست
دارند كه هميشه « آقاي رييس»صداشان كنند و نيز هدفي در زندگي دارند و آن
اين كه كيمسن كداخدا باشند و كيا بيا و زندگي شبه بورژوازي بي درد سري را
براي آينده تأمين كنند .براي رسيدن به اين جا چه راهي بهتر از در رأس اداره
اي قرار گرفتن و كاركناني زير دست داشتن و به آدمهاي خيلي با سواد و فهميده
و علاقه مند تر از خود رياست داشتن و اگر هم پا داد بينيشان را به خاك
ماليدن !
اين آدم ها وقتي به حوزه ي كارشان مي رسند ، اولين كارشان جا به جا كردن
اثاث اتاقشان است و اغلب نو كردن آن ، و گاهي عوض كردن محل اداره و اجاره
كردن ساختماني خوبتر و گرانتر . اتاقشان پر مي شود از اثاث نو و گرانقيمت .
فرش،مبل و صندلي ،ميز پر زرق و برق ، لوازم لوكس روي ميز ، پنكه و چه وچه .
و از اول سال تحصيلي گذشته حقير به اداره التماس كرد كه نجاري به فرستد تا
ميز و صندلي لكنته ي مدرسه ام را تعمير كند ، گويا تا آخر سال « مورد صلاح
ديد اداري » قرار نه گرفت .
بعد كه رييس به ميمنت و مباركي و رضايت خاطر بر مسند رياست استقرار گرفت ،
بادنجان دورقاب چين ها بينيشان بو مي شنود و شتابان فرا مي رسند براي عرض
بندگي و اينكه : خيلي ببخشيد كه دير آمديم نم دانستيم تشريف فرما شده ايد !
و براي شناساندن اين و آن و جا باز كردن براي خود . اين گروه ديگر از خود
معلمها ، از كارمندان اداري و مديران دبستان ها و رييسان دبيرستان ها هستند
. جسارتاً به حضور مبارك جناب آقاي رييس محترم عرض مي كنند كه رييس قبلي
فلان كاره بود و جناب عالي از اين حرفها مبرا هستيد ؛ و اگر اله مقرر به
فرماييد بله مي شود ؛اگر فلان را سر به هان كار به گماريد فلان جور مي شود
؛ و فلان بهمان كاره است و بهمان فلانچي .
حالا اگر رييس آدمي باشد به خود متكي و « خرنشو » ، تكليف خود را مي داند ؛
و اگر نباشد ، شما طرز رفتار او را بهتر از من مي دانيد .
در اين ميان آنچه ناديده گرفته مي شود كار كوشش واقعي است . كسي پيدا نمي
شود كه به فكر اين حرفها باشد . تظاهر به كار و كوشش و فعاليت هاي پوشالي و
تشريفاتي بزرگترين سر گرمي اين هاست .
دو نوع رييس را برايتان تصوير مي كنم . طرز كار ، فكر و رفتارشان را . و مي
افزايم كه آدمهاي خاصي در نظر نيستند و سخنانم كلي است .رييس هايي هستند كه
نهاد مردم آزاري دارند . همين قدر مي خواهند كه بي سر و صدا كار رياست و
زندگيشان را به كنند و كاري به كار كسي نداشته باشند .معلم ها هم كاري به
كار آنها نداشته باشند . درست مثل بيماراني كه دوران نقاهت و استراحت را مي
گذرانند . مثل مگسي كه در اتاقي مرطوب و سرد زنداني شود .نم كشيده و كرخت و
خمود . اين ها جريمه نمي كنند و تشويق هم .