مقام امن و می بیغش و رفيق شفيق
گرت مدام ميسر شود زهی توفيق جهان و کار جهان جمله هيچ بر هيچ است هزار بار من اين نکته کردهام تحقيق دريغ و درد که تا اين زمان ندانستم که کيميای سعادت رفيق بود رفيق به ممنی رو و فرصت شمر غنيمت وقت که در کمينگه عمرند قاطعان طريق بيا که توبه ز لعل نگار و خنده جام حکايتيست که عقلش نمیکند تصديق اگر چه موی ميانت به چون منی نرسد خوش است خاطرم از فکر اين خيال دقيق حلاوتی که تو را در چه زنخدان است به کنه آن نرسد صد هزار فکر عميق اگر به رنگ عقيقی شد اشک من چه عجب که مهر خاتم لعل تو هست همچو عقيق به خنده گفت که حافظ غلام طبع توام ببين که تا به چه حدم همیکند تحميق |