سليمی منذ حلت بالعراق
الاقی من نواها ما الاقی الا ای ساروان منزل دوست الی رکبانکم طال اشتياقی خرد در زنده رود انداز و می نوش به گلبانگ جوانان عراقی ربيع العمر فی مرعی حماکم حماک الله يا عهد التلاقی بيا ساقی بده رطل گرانم سقاک الله من کاس دهاق جوانی باز میآرد به يادم سماع چنگ و دست افشان ساقی می باقی بده تا مست و خوشدل به ياران برفشانم عمر باقی درونم خون شد از ناديدن دوست الا تعسا لايام الفراق دموعی بعدکم لا تحقروها فکم بحر عميق من سواقی دمی با نيکخواهان متفق باش غنيمت دان امور اتفاقی بساز ای مطرب خوشخوان خوشگو به شعر فارسی صوت عراقی عروسی بس خوشی ای دختر رز ولی گه گه سزاوار طلاقی مسيحای مجرد را برازد که با خورشيد سازد هم وثاقی وصال دوستان روزی ما نيست بخوان حافظ غزلهای فراقی |