چو از روم وز چين وز ترک و هـند
|
جـهان شد مر او را چو رومي پرند
|
ز هر مرز پيوسـتـه شد باژ و ساو
|
کـسي را نـبد با جـهاندار تاو
|
همـه مـهـتران را ز ايران بخواند
|
سزاوار بر تـخـت شاهي نـشاند
|
ازان پس شهنشاه بر پاي خاسـت
|
بـه خوبي بياراست گفتار راسـت
|
چـنين گفـت کاي نامداران شهر
|
ز راي و خرد هرک داريد بـهر
|
بدانيد کاين تيرگردان سـپـهر
|
نـنازد بـه داد و نيازد بـه مـهر
|
يکي را چو خواهد برآرد بـلـند
|
هـم آخر سـپارد بـه خاک نژند
|
نـماند بـه جز نام زو در جـهان
|
هـمـه رنـج با او شود در نـهان
|
بـه گيتي مـمانيد جز نام نيک
|
هرانکـس که خواهد سرانجام نيک
|
ترا روزگار اورمزد آن بود
|
کـه خـشـنودي پاک يزدان بود
|
بـه يزدان گراي و به يزدان گـشاي
|
کـه دارنده اويسـت و نيکي فزاي
|
ز هر بد بـه دادار گيهان پـناه
|
کـه او راست بر نيک و بد دستگاه
|
کـند بر تو آسان همه کار سخـت
|
ز راي دلـفروز و پيروز بـخـت
|
نـخـسـتين ز کار من اندازه گير
|
گذشـتـه بد و نيک مـن تازه گير
|
کـه کردم بـه دادار گيهان پـناه
|
مرا داد بر نيک و بد دسـتـگاه
|
زمين هفت کشور به شاهي مراست
|
چـنان کز خداوندي او سزاسـت
|
هـمي باژ خواهم ز روم و ز هـند
|
جـهان شد مرا همـچو رومي پرند
|
سـپاسـم ز يزدان کـه او داد زور
|
بـلـند اخـتر و بخش کيوان و هور
|
سـتايش کـه داند سزاوار اوي
|
نيايش بر آيين و کردار اوي
|
مـگر کو دهد بازمان زندگي
|
بـماند بزرگي و تابـندگي
|
کـنون هرچ خواهيم کردن ز داد
|
بـکوشيم وز داد باشيم شاد
|
ز ده يک مرا چند بر شـهرهاسـت
|
کـه دهقان و موبد بران بر گواست
|
چو بايد شـما را ببخشم هـمـه
|
هـمان ده يک و بوم و باژ و رمـه
|
مـگر آنـک آيد شـما را فزون
|
بيارد سوي گـنـج ما رهـنـمون
|
ز ده يک که من بسـتدم پيش ازين
|
ز باژ آنـچ کـم بود گر بيش ازين
|
هـمي از پي سود بردم بـه کار
|
بـه در داشتـن لشکر بيشـمار
|
بزرگي شـما جستـم و ايمـني
|
نـهان کردن کيش آهرمـني
|
شـما دسـت يکسر به يزدان زنيد
|
بـکوشيد و پيمان او مشـکـنيد
|
کـه بخشنده اويست و دارنده اوي
|
بـلـند آسـمان را نـگارنده اوي
|
سـتـمديده را اوسـت فريادرس
|
مـنازيد با نازش او بـه کـس
|
نـبايد نـهادن دل اندر فريب
|
کـه پيش فراز اندر آيد نـشيب
|
کـجا آنـک بر سود تاجش بـه ابر
|
کـجا آنـک بودي شـکارش هژبر
|
نـهالي همـه خاک دارند و خشت
|
خنـک آنـک جز تخم نيکي نکشت
|
همـه هرک هست اندرين مرز من
|
کـجا گوش دارند اندرز مـن
|
نـمايم شـما را کـنون راه پنـج
|
کـه سودش فزون آيد از تاج و گنج
|