يکي پير بد نامـش آزاد سرو
|
کـه با احمد سهل بودي به مرو
|
دلي پر ز دانش سري پر سخـن
|
زبان پر ز گـفـتارهاي کـهـن
|
کـجا نامـه خـسروان داشتي
|
تـن و پيکر پهـلوان داشـتي
|
بـه سام نريمان کـشيدي نژاد
|
بـسي داشتي رزم رستم به ياد
|
بـگويم کـنون آنـچ ازو يافتـم
|
سـخـن را يک اندر دگر بافتـم
|
اگر مانـم اندر سپنـجي سراي
|
روان و خرد باشدم رهـنـماي
|
سرآرم مـن اين نامه باسـتان
|
بـه گيتي بمانم يکي داسـتان
|
بـه نام جـهاندار محـمود شاه
|
ابوالـقاسـم آن فر ديهيم و گاه
|
خداوند ايران و نيران و هـند
|
ز فرش جهان شد چو رومي پرند
|
بـه بخشش همي گنج بپراگند
|
بـه دانايي از گنـج نام آگـند
|
بزرگسـت و چون ساليان بگذرد
|
ازو گويد آنکـس کـه دارد خرد
|
ز رزم و ز بزم و ز بخش و شـکار
|
ز دادش جهان شد چو خرم بـهار
|
خـنـک آنـک بيند کـلاه ورا
|
هـمان بارگاه و سـپاه ورا
|
دو گوش و دو پاي من آهو گرفت
|
تـهي دستي و سال نيرو گرفت
|
ببستـم برين گونه بدخواه بخت
|
بـنالـم ز بخت بد و سال سخت
|
شـب و روز خوانم هـمي آفرين
|
بران دادگر شـهريار زمين
|
همـه شـهر با من بدين ياورند
|
جز آنکس کـه بددين و بدگوهرند
|
کـه تا او به تخت کيي برنشست
|
در کين و دست بدي را ببسـت
|
بـپيچاند آن را که بيشي کـند
|
وگر چـند بيشي ز پيشي کـند
|
بـبـخـشايد آن را که دارد خرد
|
ز اندازه روز برنـگذرد
|
ازو يادگاري کـنـم در جـهان
|
کـه تا هست مردم نگردد نـهان
|
بدين نامـه شـهرياران پيش
|
بزرگان و جـنـگي سواران پيش
|
همه رزم و بزمست و راي و سخن
|
گذشـتـه بـسي روزگار کهن
|
همان دانش و دين و پرهيز و راي
|
هـمان رهنموني به ديگر سراي
|
ز چيزي کزيشان پـسـند آيدش
|
هـمين روز را سودمـند آيدش
|
کزان برتران يادگارش بود
|
هـمان مونـس روزگارش بود
|
هـمي چشـم دارم بدين روزگار
|
کـه دينار يابـم من از شـهريار
|
دگر چشم دارم بـه ديگر سراي
|
کـه آمرزش آيد مرا از خداي
|
که از من پس از مرگ ماند نشان
|
ز گنـج شهنـشاه گردنکـشان
|
کـنون بازگردم بـه گفـتار سرو
|
فروزنده سهـل ماهان بـه مرو
|