بـه شاه آفريدون يکي نامـه کرد
|
ز مشـک و ز عنبر سر خامـه کرد
|
نخـسـت از جهان آفرين کرد ياد
|
خداوند خوبي و پاکي و داد
|
سـپاس از جـهاندار فريادرس
|
نگيرد به سختي جز او دست کس
|
دگر آفرين بر فريدون برز
|
خداوند تاج و خداوند گرز
|
همش داد و هم دين و هم فرهي
|
همش تاج و هم تخت شاهنشهي
|
همه راستي راست از بخت اوست
|
همـه فر و زيبايي از تخت اوست
|
رسيدم بـه خوبي بـتوران زمين
|
سپـه برکـشيديم و جستيم کين
|
سه جنگ گران کرده شد در سه روز
|
چه در شب چه در هور گيتي فروز
|
از ايشان شـبيخون و از ماکـمين
|
کـشيديم و جستيم هر گونه کين
|
شـنيدم که ساز شبيخون گرفت
|
ز بيچارگي بـند افـسون گرفـت
|
کـمين ساختم از پس پشت اوي
|
نـماندم بـجز باد در مشـت اوي
|
يکايک چو از جنگ برگاشـت روي
|
پي اندر گرفـتـم رسيدم بدوي
|
بخـفـتانـش بر نيزه بگذاشتـم
|
بـه نيرو ازان زينش برداشـتـم
|
بينداخـتـم چون يکي اژدها
|
بريدم سرش از تـن بيبـها
|
فرسـتادم اينـک بـه نزد نيا
|
بـسازم کـنون سلـم را کيميا
|
چـنان چون سر ايرج شـهريار
|
بـه تابوت زر اندر افـگـند خوار
|
بـه نامـه درون اين سخن کرد ياد
|
هيوني برافـگـند برسان باد
|
فرسـتاده آمد رخي پر ز شرم
|
دو چشـم از فريدون پر از آب گرم
|
کـه چون برد خواهد سر شاه چين
|
بريده بر شاه ايران زمين
|
کـه فرزند گر سر بـپيچيد ز دين
|
پدر را بدو مـهر افزون ز کين
|
گنـه بـس گران بود و پوزش نبرد
|
و ديگر کـه کين خواه او بود گرد
|
بيامد فرسـتاده شوخ روي
|
سر تور بـنـهاد در پيش اوي
|
فريدون هـمي بر مـنوچـهر بر
|
يکي آفرين خواسـت از دادگر
|